کاش آن که برای اولین بار گفت:

آدمها از دوز زیبا ترند

تو را یک لحظه از نزدیک دیده بود!

آن وقت....

به هر آن چه که پیش از این گفته بود،

شک می کرد!!!!



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 16:51 نويسنده : mahasa ا

خیلی سخته با پول تو جیبی چند ماهت برای تولدش کادو میگیری ولی موقع کادو دادن  اونو با کسه دیگه ای ببینی!!



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 16:5 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 16:1 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 16:1 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 16:1 نويسنده : mahasa ا

ای کاش انسانها،همان قدر که از ارتفاع می ترسیدند، کمی هم از پستی هراس داشتند..



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 15:55 نويسنده : mahasa ا

ملا در مجلسی سخنرانی می کرد که عده ای د رآن  چرت می زدند.ناگهان صحبت خود را قطع کرد.گفتند چرا دیگر حرف نمی زنی؟

ملا  به آرامی گفت: هیس: میترسم شنودگان از خواب بیدار شوند!



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 15:41 نويسنده : mahasa ا

مرد بودن سخت ترین کار دنیاست، درست مثل بیدار شدن

از خواب در صبح روزهای پاییزی که یکی از سخت ترین کار های دنیاست!

مرد که باشی همه دنیا از توانتظار دارند، انتظارات به جا و نابجا! اما تو مردی باید خورد شوی اما دم

نزنی! مرد که باشی دنیا و زمین و زمان برایت کوتاه میشوند، نیست میشوند، دیده نمیشوند!

مرد که باشی روزها را سپری میکنی و وقتی به خودت می آیی که موهایت سفید شده و به گذشته

فکر میکنی! مرد که باشی شبها برای فردایت برنامه ریزی میکنی، فکر میکنی، فکر میکنی، فکر میکنی!

مرد که باشی باید مسئول باشی، بزرگ باشی، بچه نشی، بچه بازی نکنی، باید تکیه گاه باشی

باید شانه برای همدمت باشی، باید با طوفان درونت کوه آرامش اطرافیانت باشی.

مرد که باشی باید بخوری و دم نزنی، باید بریزی توی خودت، مچاله شوی، خرد شوی،

تکه تکه شوی اما دم نزنی!

مرد بودن سخت ترین کار دنیاست، آشوب که باشی، طوفانی که باشی، باید مثل گرد باد

همه چیز را درون خودت قورت دهی تا مبادا آرامش و آسایش اطرافیانت بهم بریزد!

مرد که باشی نبایذ از مسئولیت شانه خالی کنی، باید استوار باشی، محکم باشی!

مرد که باشی باید مصمم باشی، پر قدرت باشی، پر انرژی باشیو همیشه امید وار!

آری مرد بودن سخت ترین کار دنیاست، باید مرد باشی تا هم خودت باشی و هم چیزی که دیگران میخواهند،

باید مرد باشی تا بدانی مرد بون درست مثل مادر بودن، سخت ترین کار دنیاست!!!!!



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 15:15 نويسنده : mahasa ا

در مردها

حسی هست که اسمشو میذارن غــــــــــــیرت

و به همون حس

در خانم ها

میگن حــــــــــــــــــسادت

اما من به هردو شون میگم عـــــــــــــشـــــــــــــق

تا عاشق نباشی نه غیرتی میشی نه حسود.......



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 15:9 نويسنده : mahasa ا

یه اتاقی باشه گرم گرم، روشن روشن

کف اتاق سنگ باشه، سفید باشه

تو منو بغل کنی که نترسم

که سردم نشه... که نلرزم

جوری که تو تکیه دادی به دیوار 

پاهاتم دراز کردی

منم اومدم نشستم جلوت

و به تو تکیه دادم

با پاهات محکم منو گرفتی

دو تا دستاتم دورم حلقه کردی

بهت میگم چشاتو میبندی؟می گی آره

بعد چشاتو میبندی

بهت میگم قصه میگی برام؟تو گوشم میگی آره

بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن

یه عالمه قصه ی طولانیو بلند

که هیچ وقت تموم نمیشه

می دونی میخوام رگ بزنم، رگ خودمو...

مچ دست چپمو 

یک حرکت سریع... یه ضربه ی عمیق بلدی که!؟

ولی تو که نمی دونی میخوام رگمو بزنم تو چشاتو بستی

نمیدونی...

من تیغ رو از جیبم در میارم نمیبینی که سریع می برم

خون فواره میزنه، روی سنگای سفید

نمی بینی که دستم میسوزه

لبم رو گاز میگیرم

که نگم آخ

که چشاتو باز نکنی و نبینی منو

تو داری قصه میگی...

دستم رو میزارم رو زانوم

خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم

و از زانوم میریزه رو سنگا

قشنگه مسیر حرکتش 

حیف که چشات بسته اس، نمیتونی ببینی

تو بغلم کردی....

میبینی که سرد شدم

محکم تر بغلم میکنی که گرم شم

می بینی نا منظم نفس می کشم

می گی آخـــــــــی دوباره نفسش گرفته

میبینی...

هر چی محکم تر بغلم میکنی، سردتر میشم

میبینی....

دیگه نفس نمیکشم

چشاتو باز میکنی

میبینی که.......

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــردم

می دونی؟

من می ترسیدم  خودمو بکشم

از سرد شدنم ، از خون دیدنم، از تنهایی مردنم...

وقتی بغلم کردی

دیگه نترسیدم... مردن خوب بود

آروم گریه کن دیگه....

من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا

بعدش تو همونجوری وسط گریه هات بخندی

گریه نکن دیگه!      خب؟

می شکنه دلم

دل و روح نازکمو نشکون

خب؟



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 14:43 نويسنده : mahasa ا

روزی یکی از دوستان ملا پیش او آمد و استدعا کرد که نامه ای برای او به دوستش در بغداد بنوییسد.

ملا گفت: من وقت رفتن به بغداد را ندارم. دوستش گفت: من از تو نخواستم که به بغداد بروی، من خواستم که نامه ای جهت دوست من به بغداد بنویسی.

ملا گفت: چون خط من خوانا نیست و کسی جز خودم نمی تواند آن را بخواند مجبورم همراه خطم تا بغداد بروم و آن را بخوانم.

 



تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395 ا 13:58 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395 ا 23:51 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395 ا 23:50 نويسنده : mahasa ا


تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395 ا 23:35 نويسنده : mahasa ا
.: Weblog Themes By : VioletSkin.lxb.ir :.